برچسب : نویسنده : parandeyeaabi بازدید : 76
برچسب : نویسنده : parandeyeaabi بازدید : 64
برچسب : نویسنده : parandeyeaabi بازدید : 79
برچسب : نویسنده : parandeyeaabi بازدید : 99
برچسب : نویسنده : parandeyeaabi بازدید : 89
من هم داشتم سالاد درست می کردم
پرسیدم حاضری به خاطر من تاکجاها بری؟ چه کارهایی بکنی؟
یک لحظه مکث کرد
مستقیم تو چشمهام نگاه کرد و گفت
حاضرم برات بمیرم...
نفس ام بند آمد
دخترک ام که همه زندگی من بوده و هست حاضر است برایم بمیرد...
آن لحظه، آن نگاه و آن جمله ، تا آخرین نفس ام ، در قلب ام می ماند و جانم را به آتش می کشد
و در نبودن ام آن حس قشنگ جایی در دنیا ، به شکل گلی زیبا شکوفان خواهد ماند...
تمرین خریت...برچسب : نویسنده : parandeyeaabi بازدید : 80
برچسب : نویسنده : parandeyeaabi بازدید : 78
گفت میدونی هنوز ماگ استارباکسی که برایم خریدی را دارم
گفت هر روز قهوه صبحگاهی ام را سر کار از آن می نوشم
اینها را نمی گفت ، می نوشت
و چه خوب که نه صورت ام را میدید نه چشمهایی که نمناک شده بود
از آن روز ، ده بار به شعبه استارباکس همین حوالی سر زده ام
و انگشتانم بی صدا ، همه ماگ ها را عاشقانه نوازش کرده اند
آدم ها نمی دانند با گفتن بعضی چیزها چطور دیگران را دیوانه می کنند...
تمرین خریت...
برچسب : نویسنده : parandeyeaabi بازدید : 84
برای رسیدن هرگز دیر نیست
این جمله ی به ظاهر کلیشه ای ، هزاران معنا در دل خود نهفته دارد
و من هر روز آن را برای خودم تکرار میکنم
این رسیدن برای هرکسی مفهوم بخصوصی دارد و در هر برهه از زمان میتواند مفهوم جدیدی پیدا کند
در حال اکنونی که من ام ، رسیدن برایم معنای عمیق تری از همیشه پیدا کرده است
می خواهم برسم و می دانم که نه حالا که هرگز دیر نیست...
تمرین خریت...برچسب : نویسنده : parandeyeaabi بازدید : 83
آنقدر بزرگ اند که دیدم تار شده
آنقدر شفاف اند که انگار خود دریا
نه می چکند نه تمام می شوند
همان طور نشسته اند و من از ورایشان دنیا را تماشا می کنم
...
تمرین خریت...برچسب : نویسنده : parandeyeaabi بازدید : 95